آغاز يك مسير شيرين
پسر نازم روزي كه مطمئن شدم باردارم ويه كوچولوي ناز اسموني رو تو دلم دارم ۶ مرداد سال ۸۹ بود.اون روز جواب ازمايش رو بابايي گرفته بود.وقتي زنگ زد وبهم گفت خيلي هيجان زده شده بودم.اوج خوشحالي رو مي شد از صداش فهميد.اون شب مامان بزرگت (مامان من)خونه ما بود.اما من وبابايي تصميم گرفته بو ديم تا يه مدت به كسي چيزي نگيم.به خاطر همين شادي داشتنت رو تو دلامون جشن گرفتيم. خدايا ازت به خاطر با ارزشترين هديه زندگيمون ممنونيم. ...
نویسنده :
آزاده
21:47